کد مطلب:314561 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:185

خانه ای همانند بهشت بود
در كتابی به نام معجزات حضرت عباس علیه السلام كه یك پاكستانی آن را نوشته است می خوانیم كه برادرش شیخ جعفر می گوید:

برای زیارت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام همراه یك سیدی جلیل القدر از كربلا عازم نجف گشتیم.

در بین راه یك ساختمان عظیمی را مشاهده كردیم كه اطرافش درختهای بسیار زیبایی بود. به نظرم رسید كه، من كرارا از اینجا عبور كرده ولی چنین ساختمانی را ندیده ام، در فكر بودم كه این منزل با این عظمت از آن چه كسی می باشد؟ در همین وقت كسی در آنچا پیدا شد و گفت: این منزل از آن من است، دعوت میهمانی مرا قبول كنید و به منزلم بیایید. در اجابت دعوت او، من و آن سید بزرگوار، كه همراهم بود، وارد ساختمان مزبور شدیم. خانه ای همانند بهشت بود كه تمام وسایل راحتی در آن موجود بود.

همه جا سبز و خرم بود. مرغان خوش الحان، نهرهای جاری، درختهای پرمیوه، گلهای خوشبو و عطرهای جالب از همه جای آن پدیدار بود. غرق در تماشا بودم كه یكدفعه، كنار این خانه چشمم به منزل دیگری افتاد كه با دیدن آن تعجب من افزون شد. آن منزل نیز همانند منزل اولی، از نظر ساختمان و تزیین خارج از حد توصیف و بیان بود. در منزل دوم یك شخصیت بزرگ و نورانی را دیدم كه در وسط آن منزل جلوه گری می كرد.

بنده با كمال ادب سلام عرض كردم و ایشان جواب مرحمت فرمودند. نیز به سیدی كه همراه من بود توجه فرموده، گفتند: این سید را، كه ذاكر سیدالشهدا است، به فلان مقام ببرید و با آب سرد و طعام لذیذ از وی پذیرایی كنید. هر چیزی را كه بخواهد برایش مهیا سازید. ما را به مقامی بردند كه آنجا آب سرد و طعام لذیذ وجود داشت. من طعام را خوردم تا سیر شدم سپس آن سید را قسم دادم كه آن مسندنشین صدرخانه كیست؟ و این چه مقامی است؟ سید فرمود: اسم این مقام «وادی مقدس» است و اسم آن جناب نیز حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام می باشد و این منزل مال آن عزیز است.



[ صفحه 539]



اینجا مقامی است كه در آن همه ی شهدای كربلا جمع می شوند و به محضر حضرت سیدالشهداء ابا عبدالله الحسین علیه السلام می روند.

من به ایشان گفتم در تاریخ خوانده و از ذاكرین امام حسین علیه السلام شنیده ام كه می گویند: در كربلا هر دو دست حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام قطع شده بود. سید گفت: بلی بدون شك چنین بوده. به او گفتم برای رخصت آخر، مرا پیش آن حضرت ببرید تا با چشم خود ببینم كه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام دست ندارد. وی دوباره مرا به محضر آن جناب برد. لحظه ای كه چشم من به دست بریده ی آن حضرت افتاد، شروع به گریه كردم و ناگهان بر زبانم خود به خود چند بیت شعر جاری شد كه مفهوم آنها این بود. دشمنان، جسم آن حضرت را با تیر پاره پاره كردند و مشك آب را تكه تكه ساختند كه با رنج بسیاری آن را از آب پر كرده بود. آن وقت با قلبی اندوهبار و چشم پر نم، برادر خود امام حسین علیه السلام را صدا زد و گفت: ای مولایم، ای حسینم، تمام امیدهایم به خاك سپرده شد. افسوس و صد افسوس كه در رساندن آب به خیمه ها موفق نشدم و اجلم فرا رسید.

ایشان می گوید: با شنیدن این بیت، حضرت علیه السلام نیز گریه كردند و فرمودند: ای شیخ، خدا به شماها صبر بدهد. من مصیبتهایی را دیده ام كه اصلا شما از آن اطلاع ندارید.